بسم الله الرحمن الرحیم
اگر تو هم احساس
میکنی تنها هستی، تنهای تنها، این متن رو بخون
انواع تنهایی انسان
لایههای تنهایی
انسان حد اقل چهار لایه است:
1) تنهایی فیزیکی
.یعنی جایی تنها بودن وهمراه با کسی نبودن یا همراه با آشنایان نبودن.
منشاء این نوع تنهایی بعد جسمانی ماست، جسمانی بودن ما وآشنایان ما
2) تنهایی در علم
و شناخت دیگران: یعنی دیگران شناخت کافی نسبت به من اندیشه ها و احساسات من ندارند
و لایههای وجودی من را نمیشناسند. من در این جهان تنها هستم. هیچکس نیست که مرا
آنگونه که هستم بشناسد. همیشه لایههایی از وجود من حتی برای نزدیکترین افراد هم
پنهان است. و هر میزان که انسان نبوغش بیشتر باشد، تنهاتر میشود. پس تنهاترین
انسان ها نوابغ هستند. زیرا ایشان در عرصهای پرواز میکنند که هیچ کس بدان نمیرسد.
منشأ این تنهایی: جهل دیگران است
3) تنهایی در
میزان قدرت و توان مردم: من همواره مشکلاتی دارم که کسی قادر به حل آن نیست. مثلا
کسی که قطع نخاع شده است یا سرطان گرفته است و حتی نزدیکترین کسانش نیز قادر به حل
مشکل او نیستند.
منشأ این تنهایی عجز
دیگران است
4) تنهایی در
انگیزه دیگران برای کمک به من: فرض کنیم کسانی مشکلاتم را بدانند، و حتی بتواننند
آنها حل کنند، سوال این است که کسی به من کمک میکند برای من کمک میکند، یا برای
خودش. کسی که از من پول میگیرد، به فکر خودش است، کسی هم که به من پول میدهد، به
فکر خودش است(خواه به انگیزهی مادی، که بعدا من هم به او قرض بدهم، و خواه به
انگیزهی معنوی، که مثلا به ثواب بیشتری برسد ویا اینکه عذاب وجدان نداشته باشد
ویا اینکه عواطف انسان دوستانه خودش را ارضا کند)
منشأ
این تنهایی نقص دیگران است
اما
اما اگر جایی منشاء
این تنهایی ها وجود نداشته باشد خود بخود این تنهایی ها بر طرف میشود و غم ودردش
هم تسکین می یابد. ولی چطور؟ کجا؟
فقط یک جا این ریشه
های تنهایی محو میشود وآن جایی نیست جز در ارتباط با خالق سبحان قدیر علیم که نه
بعد جسمانی دارد و نه جهل دارد و نه عجز و نیاز دارد و حتی در نیکی و محبت به ما
نیز خودش هیچ سودی نمی برد چون از هر چیز بی نیاز است و خود خداوند فرموده است که :
یابن آدم، کلٌ
یریدُکَ لأجلِه، و أنا أریدُک لأجلِک.
ای فرزند آدم همه تو
را به خاطر خودشان می خواهند اما من تو را به خاطر خودت میخواهم.
به جهان خرم از آنم
که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم
که همه عالم ازوست
به غنیمت شمر ای
دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده
کنی کاین دم ازوست
نه فلک راست مسلم نه
ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای
بنیآدم ازوست
به حلاوت بخورم زهر
که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد
که درمان هم ازوست
زخم خونینم اگر به
نشود به باشد
خنک آن زخم که هر
لحظه مرا مرهم ازوست
غم و شادی بر عارف
چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی
آن کاین غم ازوست
پادشاهی و گدایی بر
ما یکسانست
که برین در همه را
پشت عبادت خم ازوست
سعدیا گر بکند سیل
فنا خانه عمر
دل قوی دار که بنیاد
بقا محکم ازوست