نازنین وطن

۩۞۩ اَلـلّـهُـمَّ صَـلِّ عـَلـی مُـحَـمَّـد وَ آل مُـحـَمَّـد و عَجِّل فَرَجَهُم ۩۞۩

نازنین وطن

۩۞۩ اَلـلّـهُـمَّ صَـلِّ عـَلـی مُـحَـمَّـد وَ آل مُـحـَمَّـد و عَجِّل فَرَجَهُم ۩۞۩

چرا دریغ کنیم؟


نامه ای به امیرالمومنین(ع)


سلام مولای من! سلام حیدر حماسه های مکرر!

من شبهای قدر صدایت زدم، صدایم آشناست...

من پای سفره ی نان نوازش و خرمای توبه نشستم و ویرانه ی دلم را با یاد تو آباد کردم...

من قرآنی ساکت را بر سر گذاشتم و قرآن ناطق را واسطه ی پذیرش درگاه مجید کریم کردم و گفتم "الهی بعلیّ بعلیّ"

اما آقا! هشتاد هزار پرنده، نه!  هشتاد هزار درخت، نه!  هشتاد هزار بودایی و یهودی و مسیحی، نه!

هشتاد هزار مسلمان را در میانمار کشتند، ظالمانه، غریبانه، حتی صدای التماس و زاری و مظلومیتشان را هم خفه کردند، دوربینهایشان کور شده بود، دوربینهای یک چشمشان مشغول شغل شریف غازچرانی در لجنزار قدرت و ثروت و شهوت شیاطین بود...

 شاید فلسطین برای جامه درانی دیوانه وار نفسهای خبیث و دوزخی شان دیگر کوچک بوده

اما می گویی چه کنیم؟

شاید برخی بگویند " کاری که از دستمان ساخته نیست! ما الغوث الغوث شب قدرمان را گفته ایم و اکنون منتظر برات کربلا نشسته ایم زیر کولر، حالا ظهر جمعه ی تابستان، زبان روزه، برویم فریاد بزنیم مثلا اسرائیل را لعن کنیم...آخر فریاد ما چه فایده ای دارد؟ ما منتظریم مولایمان ظهور کند تا کربلا بیافرینیم، نشسته ایم تا خیمه ی مولایمان برپا شود تا علمدار غیرت شویم...اما امروز همین اشک را بپذیر شاید اگر روز قدس در بهار بیفتد بیاییم! "

اما باید بدانیم بعضی کوفیان نرفتند در جبهه ی حسین غریب چون دیدند فایده ای ندارد، تعداد کمتر از آن است که شهادتشان مانع شهادت خون خدا شود، آدمهایی که خودشان فایده را تشخیص می دادند به مولایشان گفتند به جای کوفه برود به یمن!

فایده ی فریاد ما در ظهر گرم تابستان و در تشنگی و گرسنگی روزه ی رمضان فقط یک چیز است:

مانور ولایتمداری در برابر رفاه طلبی، بی خبری، بی خیالی

شاید آن تانک که "فهمیده" خود را فدای سوختنش کرد در میان تسلیحات جنگی صدام به حساب هم نمی آمد

پس فایده ی کار فهمیده را باید با چه سنجید؟

همان که از دستش آمد دریغ نکرد، این تمام کاری بود که می توانست بکند، فایده اش تنها سوختن یک تانک نبود، از آن روز به بعد بود که عملیات استشهادی تمام اردوگاه شیطان را تهدید کرد... و آنها به زانو در آمدند و فریاد برآوردند از بیچارگی...

شاید آن روز دست بسته ی مولا را نمی توانستند باز کنند اما آیا یک اعتراض، یک فریاد هم نمی توانستند؟!

چرا دریغ کردند؟

چرا دریغ کنیم؟

منبع :http://anti-tavahom.blogfa.com/

نظرات 3 + ارسال نظر
غریبه دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:51 ب.ظ http://www.mohsenblog67.blogfa.com

سلام خوبی با مرام؟ چه خبرا؟ یه سر بزن

ممنون که سر زدید.

سرو یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:28 ب.ظ http://sarvv.blogfa.com/

سلام وبلاگ زیبایی دارید.از اینکه به سرو سرزدید متشکرم منتظر دیدار بعدی شما هستیم

ب مثل بسیجی جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام
خدا قوت

سلام دوست عزیز
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد